سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستان

دوستان‌ شرح‌ پریشانی‌ من‌ گوش‌ کنید داستان‌ غم‌ پنهانی‌ من‌ گوش‌ کنید

قصه‌ بی‌ سرو سامانی‌ من‌ گوش‌ کنید
گفتگوی‌ من‌ و حیرانی‌ من‌ گوش‌ کنید

شرح‌ این‌ قصه‌ جانسوز نهفتن‌ تاکی‌
سوختم‌، سوختم‌ این‌ راز نگفتن‌ تاکی

روزگاری‌ من‌ و دل‌ ساکن‌ کوئی‌ بودیم‌
ساکن‌ کوی‌ بت‌ عربده‌جوئی‌ بودیم‌

دین‌ و دل‌ باخته‌ دیوانه‌ روئی‌ بودیم‌
بسته‌ سلسله‌ سلسله‌ موئی‌ بودیم‌

کس‌ در آن‌ سلسله‌ غیر از من‌ و دل‌ بند نبود
یک‌ گرفتار از این‌ جمله‌ که‌ هستند نبود

نرگس‌ غمزه‌زنش‌ این‌ همه‌ بیمار نداشت‌
سنبل‌ پرشکنش‌ هیچ‌ گرفتار نداشت‌

این‌ همه‌ مشتری‌ و گرمی‌ بازار نداشت‌
یوسفی‌ بود ولی‌ هیچ‌ خریدار نداشت‌

اول‌ آن‌ کس‌ که‌ خریدار شدش‌ من‌ بودم‌
باعث‌ گرمی‌ بازار شدش‌ من‌ بودم‌

... گرچه‌ از خاطر وحشی‌ هوس‌ روی‌ تو رفت‌
وز دلش‌ آرزوی‌ قامت‌ دلجوی‌ تو رفت‌

شد دل‌ آزرده‌ و آزرده‌ دل‌ از کوی‌ تو رفت‌
با دل‌ پرگله‌ از ناخوشی‌ روی‌ تو رفت‌

حاش‌ ا... که‌ وفای‌ تو فراموش‌ کند
سخن‌ مصلحت‌ آمیز کسان‌ گوش‌ کند

--------------------------------------------------------------------------------

زندگی


پس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن خال با روح ماست
حسین پناهی p style="text-align: left;">

(کجا بــودی وقتی برات شکستـم یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم
کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد
داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد
کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات
شبا نشستم به هوای چشمـــات
کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم
عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم
ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم
هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم
کنـــایه هــاشونــو به جون خریدم
نبــود ستــاره ام شبـا گریه چیـدم
کجا بودی وقتی اشکــام میریخت
خون جای گریه از چشام میـریخت
کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد
امــا به خـاطر چشات قسم خـورد
کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم
سوختم و از غمت خاکستر شدم
خنده واسه همیشه از لبـام رفت
رسیدن از مرمر رویــاهـــــام رفت
کجا بــودی وقتی برات شکستـم
یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم
کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد
داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد
کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات
شبا نشستم به هوای چشمـــات
کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم
عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم
ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم
هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم
کنـــایه هــاشونــو به جون خریدم
نبــود ستــاره ام شبـا گریه چیـدم
کجا بودی وقتی اشکــام میریخت
خون جای گریه از چشام میـریخت
کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد
امــا به خـاطر چشات قسم خـورد
کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم
سوختم و از غمت خاکستر شدم
خنده واسه همیشه از لبـام رفت
رسیدن از مرمر رویــاهـــــام رفت

برگشتم

*
*



از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
*
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم
*
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند
*
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم , دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
*
یا به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
*
یا وقتی که جشن تولدی برایمان می گیرند
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک شاخه گل یا هدیه ای که می گیریم
یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
*
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه روز تعطیلی را برویم کنار دریا و خوش بگذرانیم
مثلا با خنده های بی دلیل یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا دلمان خوش می شود به غرق شدن در رویاهای بی سرانجام به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن نامه های فدایت شوم دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ دلمان خوش است که همه چیز رو براه است که همه دوستمان دارند که ما خوبیم. چقدر حقیریم ما.... چقدر ضعیفیم ما... دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند دلمان خوش است به لذت های کوتاه ... به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد دلمان خوش می شود به اینکه دور و برمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی دلمان به اینکه دکتر می گوید قلبت مشکلی ندارد ذوق می کند و اینکه می توانیم فوتبال تماشا کنیم و قرص نیتروگلیسیرین بخوریم دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است و زمان می گذرد

********************
حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یادمان اشک بریزد ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند و فصل ها می گذرد دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند روی قبر ما و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است و زمان باز می گذرد
********************
دلمان خوش است به استخوان بودن به هیچ بودن به خاک بودن دلمان خوش است به مورچه ها و موش ها و مارها

*******************
ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند ما اشرف مخلوقات عالم هستیم و چقدر خوش به حالمان می شود ما خیلی خوبیم ... ! و من دلم خوش است به نوشتن همین چند جمله و این است پایان سایه روشن...